جدول جو
جدول جو

معنی روی پیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روی پیچیدن
(تَ وَقْ قی جُ تَ)
روی برگرداندن. روی گردان شدن. اعراض کردن:
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری.
سعدی.
من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است
که روی در غرض و پشت بر سلام کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ کَ)
سرتافتن از خدمت و رفتن و گریختن. (برهان) :
الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دست تو پیچند پای.
سعدی.
، جان کندن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ دَ)
دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف).
- دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
قاسم مشهدی.
- دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن:
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ گِ رِ تَ)
تابیدن گوش. میان دو انگشت شست و اشاره، گرفتن گوش کسی و گرداندن، تأدیب و سیاست و مجازات او را
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گِ رِ تَ)
خبر افتادن. هو افتادن. بر سر زبانها افتادن مطلبی. شایع شدن. در افواه شایع گشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای پیچیدن
تصویر پای پیچیدن
سر تافتن از خدمت رفتن گریختن، جان کندن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کسی را در میان دو انگشت شست و اشاره گرفتن و پیچ دادن برای تادیب و تنبیه او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو پیچیدن
تصویر بو پیچیدن
منتشر شدن بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو پیچیدن
تصویر هو پیچیدن
شایع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پیچیدن
تصویر پای پیچیدن
((دَ))
گریختن، سرتافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هو پیچیدن
تصویر هو پیچیدن
((هُ. دَ))
شایع شدن
فرهنگ فارسی معین